دست نوشته های یک قاضی

رعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون کرد تا با کمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه کند.

دست نوشته های یک قاضی

رعب ظالم را باید از دل مظلوم بیرون کرد تا با کمال شهامت و بدون ترس و بیم در مقابل ظالم بایستد و حق خود را مطالبه کند.

شخصیت خود را محک بزنید - وصحتش را خودتان کنترل کنید

شخصیت خود را محک بزنید

  این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى است که این روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى است کمى به خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد و جوابی را که انتخاب می کنید یادداشت کنید که بتوانید امتیازهایى که گرفته اید جمع بزنید.. 
1) چه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟

الف- صبح،
ب - عصر و غروب،
ج - شب
۲) معمولاً چگونه راه مى روید؟

الف- نسبتاً سریع، با قدم هاى بلند،
ب - نسبتاً سریع، با قدمهاى کوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج - آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د - آهسته و سربه زیر،
ه - خیلى آهسته
۳)  وقتى با دیگران صحبت مى کنید؛

الف- مى ایستید و دست به سینه حرف مى زنید،
ب - دستها را در هم قلاب مى کنید،
ج - یک یا هر دو دست را در پهلو مى گذارید،
د - دست به شخصى که با او صحبت مى کنید، مى زنید،
و - با گوش خود بازى مى کنید، به چانه تان دست مى زنید یا موهایتان را صاف میکنید
۴)  وقتى آرام هستید، چگونه مى نشینید؟

الف- زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم،
ب - چهارزانو،
ج - پاى صاف و دراز به بیرون،
د - یک پا زیر دیگرى خم
۵)  وقتى چیزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واکنش نشان مى دهید؟

الف- خنده اى بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب - خنده، اما نه بلند،
ج - با پوزخند کوچک،
د - لبخند بزرگ،
ه - لبخند کوچک
۶)  وقتى وارد یک میهمانى یا جمع مى شوید؛

الف- با صداى بلند سلام و حرکتى که همه متوجه شما شوند، وارد مى شوید
ب - با صداى آرامتر سلام مى کنید و سریع به دنبال شخصى که مى شناسید، مى گردید
ج - در حد امکان آرام وارد مى شوید، سعى مى کنید به نظر سایرین نیایید
۷) سخت مشغول کارى هستید، بر آن تمرکز دارید، اما ناگهان دلیلى یا شخصى آن را قطع مى کند؛

الف- از وقفه ایجاد شده راضى هستید و از آن استقبال مى کنید
ب - بسختى ناراحت مى شوید
ج - حالتى بینابین این ۲ حالت ایجاد مى شود
۸ (کدامیک از مجموعه رنگ هاى زیر را بیشتر دوست دارید؟

الف- قرمز یا نارنجى
ب - سیاه
ج - زرد یا آبى کمرنگ
د - سبز
ه - آبى تیره یا ارغوانى
و - سفید
ز - قهوه اى، خاکسترى، بنفش
۹ ) وقتى در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب، در چه حالتى دراز مى کشید؟

الف- به پشت
ب - روى شکم (دمر)ج - به پهلو و کمى خم و دایره اى
د - سر بر روى یک دست
ه - سر زیر پتو یا ملافه...
۱۰)  آیا شما غالباً خواب مى بینید که:

الف- از جایى مى افتید.ب - مشغول جنگ و دعوا هستید.ج - به دنبال کسى یا چیزى هستید.د - پرواز مى کنید یا در آب غوطه ورید.ه - اصلاً خواب نمى بینید.و - معمولاً خواب هاى خوش مى بینید
امتیازات
سؤال اول:
الف(۲)، ب (۴)، ج (۶)
سؤال دوم:
الف (۶)، ب (۴)، ج (۷)، د (۲)، ه (۱(
سؤال سوم:
الف (۴)، ب (۲)، ج (۵)، د (۷)، ه (۶(
سؤال چهارم:
الف (۴)، ب (۶)، ج (۲)، د (۱(
سؤال پنجم:
الف (۶)، ب (۴)، ج (۳)، د (۵)، ه (۲ )
سؤال ششم: 
الف (۶)، ب (۴)، ج (۲(
سؤال هفتم: 
الف (۶)، ب (۲)، ج (۴(
سؤال هشتم: 
الف (۶)، ب (۷)، ج (۵)، د (۴)، ه (۳) و (۲)، ز (۱(
سؤال نهم: 
الف (۷)، ب (۶)، ج (۴)، د (۲)، ه (۱(
سؤال دهم: 
الف (۴)، ب (۲)، ج (۳)، د (۵)، ه (۶)، و (۱(

 
 خب، امتیازهایتان را جمع زدید. عدد به دست آمده را با جدول مقابل مقایسه کنید و شخصیت خودتان را بشناسید.

  نتیجه گیرى
اگر شما بالاى ۶۰ است:
دیگران در ارتباط و رفتار با شما شدیداً مراقب و هوشیار هستند آنها شما را مغرور، خودمحور و بى نهایت سلطه جو مى دانند، گرچه شما را تحسین مى کنند و به ظاهر مى گویند«کاش من جاى تو بودم!!» اما معمولاً به شما اعتماد ندارند و نسبت به ایجاد رابطه اى عمیق و دوستانه بى میل و فرارى هستند.
اگر از ۵۱ تا ۶۰ دارید:
بدانید دوستان شما را تحریک پذیر مى دانند، بدون فکر عمل مى کنیدو سریع از موضوعات ناخوشایند برآشفته مى شوید ، علاقه مند به رهبرى جمع و تصمیم گیریهاى سریع دارید (هرچند اغلب درست از کار درنمى آیند!) دیگران شما را جسور و اهل مخاطره مى دانند. کسى که همه چیز را تجربه و امتحان مى کند، از ماجراجویى لذت مى برد و در مجموع به دلیل ایجاد شرایط و بستر
هیجانات توسط شما، از همراهى تان لذت مى برند.
گر از ۴۱ تا ۵۰ به دست آوردید:
به خود امیدوار باشید ، دیگران شما را بانشاط، سرزنده، سرگرم کننده و جالب و جذاب مى بینند. شما دائماً مرکز توجه جمع هستید و از تعادل رفتارى خوبى بهره مند هستید. فردى مهربان، ملاحظه کار و فهمیده به نظر مى رسید. قادر هستید به موقع باعث شادى و خوشى دوستانتان شوید و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم کنید و در همان شرایط و در صورت لزوم بهترین کمک بر اعضاى گروه هستید.
اگر ۳۱ تا ۴۰ نصیب شما شد:
بدانید در نظر سایرین معقول، هوشیار، دقیق ، ملاحظه کار و اهل عمل هستید. همه مى دانند شما باهوش و با استعداد هستید اما مهمتر از همه فروتن و متواضع هستید. به سرعت و سادگى با دیگران باب دوستى را باز نمى کنید. اما اگر با کسى دوست شوید صادق، باوفا و وظیفه شناس هستید. اما انتظار بازگشت این صداقت و صمیمیت از طرف دوستانتان را دارید گرچه سخت دوست مى شوید اما سخت تر دوستى ها را رها مى کنید.
از ۲۱ تا ۳۰ :
در نظر سایرین فردى زحمت کش هستید اما متأسفانه گاهى اوقات ایرادگیر هستید. شما بسیار بسیار محتاط و بى نهایت ملاحظه کار به نظر مى رسید. زحمتکشى که در کمال آرامش و با صرف زمان زیاد در جمع بار دیگران را بردوش مى کشد و بدون فکر و براساس تحریک لحظه اى و آنى هرگز نظر نمى دهد. دیگران مى دانند شما همیشه تمام جوانب کارها را مى سنجید و سپس تصمیم مى گیرید.

و اگر کمتر از ۲۱ داشتید:
دیگران شما را خجالتى، عصبى و آدمى شکاک و دودل مى دانند شخصى که همیشه سایرین به عوض او فکر مى کنند، برایش تصمیم مى گیرند و از او مراقبت مى کنند. کسى که اصلاً تمایل به درگیرشدن در کارهاى گروهى و ارتباط با افراد دیگر را ندارد.

راز معرفت

راز معرفت

 روزی مردی جوان نزد شیوانا، استاد معرفت آمد و از او خواست تا راز معرفت را برایش بازگو کند. شیوانا در جمع مریدانش مشغول تدریس بود. به خاطر وجود مرد جوان درس را قطع کرد و از یارانش خواست تا قاشقی چوبی و تخت را همراه ظرفی روغن مایع برای او بیاورند. سپس قاشق را به دست مرد داد و آن را از روغن پر کرد و از مرد خواست در مدرسه و باغ مدرسه حرکت کند و هر آن چه می بیند را به خاطر بسپارد و دوباره نزد آن ها برگردد. فقط باید مواظب باشد که حتی یک قطره روغن نیز روی زمین نریزد که در غیر این صورت از معرفت و راز معرفت دیگر خبری نخواهد بود.

مرد جوان قاشق را با دقت و تمرکز زیاد در دست گرفت و با قدم های آهسته و دقیق در حالی که یک لحظه نگاهش را از قاشق بر نمی داشت ساختمان مدرسه را دور زد و بعد از عبور از تمام معابر باغ دوباره به جمع شیوانا و شاگردانش بازگشت. شیوانا نگاهی به قاشق روغن انداخت و دید که صحیح و سالم است. آن گاه از مرد جوان پرسید: خوب! اکنون برای حاضرین تعریف کن که از ساختمان مدرسه و باغ چه دیدی؟!

مرد جوان مات و متحیر به جمع خیره شد و با شرمندگی اعتراف کرد که در تمام طول مسیر حواسش به قاشق و روغن آن بوده است و اصلا به شکل ساختمان و باغ دقت نکرده است. شیوانا دوباره همان قاشق را از روغن پر کرد و از او خواست دوباره همان تمرین را تکرار کند. این بار مرد جوان مات و مبهوت به زیبایی و سادگی در و دیوار مدرسه خیره شد و بی توجه به اینکه روغن از قاشق ریخته است، تمام زوایای باغ را با دقت تماشا کرد. وقتی نزد شیوانا و جمع برگشت، با شرمندگی متوجه شد که هیچ روغنی در قاشق نمانده است و قاشق خالی است. با اعتراض به شیوانا گفت که می تواند دقیق و روشن تمام زوایای مدرسه و باغ را برای جمع تشریح کند.

اما شیوانا تبسمی کرد و گفت: شرح زیبایی ها باید با ریخته نشدن روغن از قاشق همراه می شد. تو راز معرفت را پرسیدی و اکنون باید خودت آن را دریافته باشی! راز معرفت یعنی زندگی در این دنیا و مشاهده و استفاده و حظ بردن از تمام زیبایی های آن بدون این که حتی قطره ای از روغن صداقت و پاکدامنی و خلوص و صفای باطنی خود را در این مسیر از دست بدهی. این دو با هم عجین هستند و بدون داشتن همزمان این دو هرگز نمی توانی راز معرفت را دریابی

پیغام گیر شعرا

   پیغام گیر فردوسی                    

                    نمی­باشم امروز اندر سرای                               

                که رسم ادب را بیارم به جای                              

                    به پیغامت ای دوست گویم جواب                                

چو فردا بر آید            چو فردا بر آید بلند آفتاب   

 

پیغام گیر خیام

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد   

ممنون توام که کرده ای از من یاد   

رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش

آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد   

 

پیغام گیر منوچهری

از شرم به رنگ باده باشد رویم

در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت

زان پیش که همچو برف گردد رویم

پیغام گیر مولانا

بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم

شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم

برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم

 

پیغام گیر بابا طاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت

الهی مو به قوربون صدایت

چو از صحرا بیایم نازنینم

فرستم پاسخی از دل برایت

 

پیغام گیر حافظ

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور

 

پیغام گیر سعدی

از آوای دل انگیز تو مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ

فلک گر فرصتی دادی به دستم

 

پیغام گیر نیما

چون صداهایی که می آید

شباهنگام از جنگل

از شغالی دور

گر شنیدی بوق

بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم

در فضایی عاری از تزویر

ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه

پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت

سنگواره ای از دستان آدمیت

آتشی و چرخی که آفرید

تا کلید واژه ای از دور شنوا

در آن با من سخن بگو

که با همان جوابی گویم

تآنگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر سایه

ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان

دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان

گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد

به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان

 

پیغام گیر فروغ

نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند

سلامی دوباره خواهم داد

پیغام گیر شاملو

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد

حکایت بهلول و شیخ جنید بغداد
آورده‌اند که شیخ جنید بغداد، به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او، شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام  خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز 
 بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم
بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد

اگر می تونی خودت را تست کن


سلام کمی هم فکر بد نیست
سعی کنید تا جواب قطعی به سئوالی نداده اید سئوال بعدی را مطالعه نکنید ضمنا ببینید برای هرسئوال چقدر وقت گذاشته اید
 
مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟
 
مسئله 2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟
 
مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟
 
مسئله 4 - شیب یک طرف پشت بام شیروانی شکلی ، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه است . خروسی روی این پشت بام تخم گذاشته است . تخم به کدام سمت پرت می شود ؟
 
مسئله 5 - این سوال حقوقی است . هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند ، بازمانده ها را کجا دفن می کنند ؟
 
مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟
جواب ها
============ ========= ========= ========= = 
مسئله 1 - راننده اتوبوس هم سن شما باید باشد . چون جمله اول سوال می گوید " تصور کنید که راننده اتوبوس هستید."
 
مسئله 2 - همه کلاغ ها ، چون آنها فقط " در شرف پرواز " هستند و هنوز از روی درخت بلند نشده اند..( اگر جواب شما 2=3-5 بوده بدانید دوباره محاسبات جلوی تفکرتان را گرفته است.)
 
مسئله 3 - هیچ . آن نوح بود که حیوانات را به کشتی برد و نه موسی ( "چه تعداد " جلوی فکر کردن شما را گرفته است.)
 
مسئله 4 - هیچ کدام . خروس ها که تخم نمی گذارند.اگر شما سعی کردید جواب توسط محاسبات و مقایسه اعداد بدست آورید ، شما دوباره به وسیله اعداد منحرف شدید.
 
مسئله 5 - بازمانده ها را دفن نمی کنند . آنها جان سالم بدر برده اند . شما به وسیله کلمات حقوقی و دفن کردن منحرف شده اید.
 
مسئله 6 - یک 25 تومانی و یک 5 تومانی . به یاد بیاورید ( فقط یکی از آنها ) نباید 25 تومانی باشد و همین طور هم هست . یک سکه 5 تومانی داریم.شما با عبارت " یکی از آنها نباید … " فریب خوردید.

من راننده تاکسی بودم

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد، می‌خواست یه سوال ازش بپرسه راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود بزنه به یه اتوبوس، از جدول کنار خیابون رفت بالا، نزدیک بود چپ کنه، اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد، برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد، سکوت سنگینی حکم فرما بود، تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو اونقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم، آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم!"

به این میگن یه مادر بزرگ خوشفکر و زرنگ

براووووووو

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .
پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !
مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .
پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .
پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !

شیطان جنس کهنه می فروشد .....

شیطان میخواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت. حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد. شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید. یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد. شیطان خندید و پاسخ داد: فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان شک است و آن یکی عقدة حقارت . تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند.

چرا موافق هستی؟

     چرا موافق هستی؟      

   علم و هنروفن مدیریت افزارهای مخصوصی دارد که بعضی از آنها مقبولیت عامه داشته و استفاده میشود اما پاره ای از آنها علیرغم قدرت سازندگی و اهمیتی که دارد بندرت بکار گرفته میشود ویا بیشتر مدیران آنها را ندیده میگیرند . غالبا استدلال میشود که تمدن ماشینی سازمانها و کارمندانی میخواهد که بتوانند با سرعت روز افزون حرکت خود را با حرکت ماشینها هماهنگ سازند ونتیجه گرفته میشود که در چنین شرایطی اختلاف سلیقه واختلاف عقیده افراد ذینفع بیمورد و گاه زیان آوراست .  استدلال ظاهرا منطقی دیگر این است که عصرحاضر، عصربرنامه ریزی است و برنامه ریزی مستلزم آن است که کلیه عوامل مربوط تحت کنترل و قابل اندازه گیری ومحاسبه باشد و به زبان ساده بتوان روی آنها حساب کرد. نتیجه استدلال اخیر این است که برنامه ریزی نظم آهنینی میخواهد که متکی بروحدت کامل باشد : وحدت فرماندهی ، وحدت برنامه ، وحدت عقیده ،وحدت سلیقه    وحدت منافع و مانند آنها.

   علیرغم حقایقی که دراین استدلالها هست  هر مدیر با تجربه ای میداند که اداره کردن انسانها در جهت حصول یک هدف معین با این قبیل توجیهات  سازگاری ندارد و اصولا حصول وحدت نظر کامل در میان کارکنان یک مجموعه نه امکان پذیر است نه مطلوب . این حقیقت رانیز مسلم میتوان دانست که ادامه حیات کارکنانی که با دیگران اختلاف سلیقه دارند لازمه ادامه تحرک و خلاقیت دستگاه است  چون همین مخالفان هستند که نقش موثری در آشکار ساختن معایب و هماهنگیها و رویه نداشتنها دارند مسلم است که برقراری نظم آهنین و وحدت نظر کامل به مدد زور و بخصوص قدرت متشکل امکانپذیراست . اما چنین وحدت نظری نه تنها بی دوام و زود گذر است (چون وجودش متکی به دوام قدرت متشکل است ) بلکه در همان دوران برقراری خود نیز نمیتواند سرمایه و تکیه گاهی برای یک سازمان اداری محسوب شود چون غیر طبیعی و ساختگی است .

                مهمترین افزار عاطل مانده مدیریت  ( برنامه پیشنهادهای تازه ) است .  بعبارت دیگر منظور این استکه اندیشه ها و نظریات و پیشنهادهای تازه و در عین حال که ضامن موفقیت مدیریت هر سازمانی است وقتی میتواند مورد بهره برداری کامل قرار گیرد که جنبه تصادفی و اتفاقی نداشته و برنامه ریزی شده باشد. تشکیلات و تشریفات و سلسله مراتب اداری در بیشتر سازمانها مانع از آن است که اندیشه های تازه به ثمر برسد . این امردر دستگاههایی که نظم و انضباط شدید حکمفرماست  و اصل وحدت فرماندهی به نحوه اتم واکمل اجرا می گردد  بارزتر و فراوانتر است . در این قبیل دستگاهها کارمندی که همت و جرئت میکند و عقایدی راکه ثمربخش میداند از هفت خوان رستم تشکیلات میگذراند و به مقام مسئول میرساند  یا بایک تعریف خشک و خالی و یا با مخالفت شدید و احیانا همراه با تمسخر مواجه میشود . کارمندانی که در حقیقت در مخالفت با عقیده مقام مافوق خود پافشاری می کنند غالبا در موفقیت سازمانی نامطلوبی قرارمیگیرند  مغضوب و چه بسا مطرود میشوند . اما موافقان مورد تشویق و یقینا از مقربان مدیر میگردند بدین ترتیب است که اندیشه ها و ابتکارات و خلاقیتهامحکوم به سکوت میگردند  و سازمان از یک سرمایه انسانی و معنوی گرانبها محروم میماند. اما مدیر مربوطه غافل از این مطلب است که مخالفت کردن بیشتر از موافقت کردن((مایه فکری )) میخواهد  بخصوص آنکه در مورد اخیر هیچگاه از شخص نمی پرسند که ((چرا موافق هستی )).

نگاهی اجمالی بر اجرای دستورالعمل آزمایشی استاندارد زمان رسیدگی

جلوگیری از اطاله دادگستری از بدو تاسیس تشکیلات قضایی معضل لاینحلی بوده و هست و هر چند گاهی مسئولین وقت تشکیلات قضایی جهت حل و فصل این موضوع تدابیری اندیشیده اند و به مرحله ی اجراء در آوردند ولی به خاطر این که مقدمات و وسایل رسیدگی قضایی را مد نظر قرار نداده طرح و یا لایحه کارایی لازم را نداشته و یا در روند اجرای طرح یا لایحه مشکلاتی پیشین نمایان گریده و نهایتا طرح پیشنهادی یا لایحه عقیم مانده و مشکل اطاله دادگستری همچنان بر جای خویش تکیه زده  و قدرت نمایی می کند.

بررسی  روند تصویب قوانین از جمله دادگاههای کیفری یک و دو و دادگاه ههای حقوقی یک و دو و یا قانون  نحوه ی تجدید نظر  از آراء دادگاههای بدوی و یا حتی حذف دادسرا و تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب و یا احیاء سیستم دادسرا و حذف دادسرای انقلاب و تشکیل  شعب تشخیص و... تحلیل هر کدام  از اقدامات فوق  مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد بود که  فعلا مد نظر نمی باشد اما در اجرای دستور آزمایشی استاندارد زمان رسیدگی به پرونده های قضایی وجود تمهیدات لازم  جهت رسیدگی قضایی یعنی ایجاد زیرساختهای لازم برای رسیدگی قضایی جزء ضروریات است که متاسفانه کما فی السابق مد نظر قرار نگرفته است و از همه مهم تر که اگر به طور اصولی و ریشه ای حل و فصل شود امکان نیل به مقصود در راستای اجرای دستورالعمل فوق الذکرمتصور خواهد بود و آن در مرحله ی اول چیزی نیست جز:

1- تامین کادر اداری و قضایی مورد نیاز که اکثر حوزه های قضایی با این مشکل بعضآ از سی درصد به بالا  روبرو هستند.

 2- چگونگی انجام تحقیقات وسیله نیروی انتظامی بعنوان ضابط خاص که دارای شرح وظایف مطول می باشد و انجام تحقیقات قضایی نیز در شرح وظایف آنها فاقد هرگونه اولویتی می باشد.

3- نحوه پاسخگویی به استعلامات قضایی از سوی ارگانها و سازمانهای ذیصلاح که بعضآ ماهها بطول می انجامد.

 4- نحوه ی ابلاغ  اخطار و احضار در پرونده های کیفری و حقوقی که تا زمانی که موضوع ابلاغ  اخطار و احضاریه ضابطه مند نشود نتیجه ای مثمر ثمر حاصل نخواهد داشت ، زیرا تا زمانی که ابلاغ اخطار و احضاریه از سوی کلانتری ها به وسیله ی سربازانی که تحت هیچ عنوان احساس مسئولیت نمی کنند انجام می شود و در صورت تخلفی در این امر و قصد پیگیری از سوی تشکیلات قضایی نامبردگان از خدمت ترخیص و یا منتقل شده اند ، تعیین مهلت زمان رسیدگی حاصلی جز انبوه آرائ غیابی که در اجرای احکام های کیفری و یاحقوقی به حد انفجار رسیده و منتظر اجرا می باشند  نخواهد داشت .

مدیر محبوب یا مدیر مصلحتی

یکی از مشکلاتی که در سطح خرد و کلان تشکیلات قضایی مطرح است و باعث می شود وقت پرسنل قضایی و کارمندان هدر رود موضوع مدیریت مصلحتی و یا مدیریت محبوبیت است .شاید تا به حال متوجه شده باشید اشخاصی که از شعبه تحقیق دادیاری و یا بازپرسی و یا دادگاه و یا اجرای احکام درخواستهایی دارند که خارج از اصول آیین دادرسی است سریعآ به نزد مقام مافوق می روند و خواسته خودشان را اعلام میکنند و مدیر مربوطه نیز با علم به اینکه می داند درخواست مذکور وجاهت قانونی ندارد در ذیل نامه می نویسد « عینآ جهت اقدام به نظر ....برسد » و یا « جهت مساعدت به نظر .....برسد »مراجعه کننده نیز با احساس طلبکارانه و حق به جانب بودن به شعبه مرجوع الیه می رود و پس از اینکه نامه را می دهد شخص مخاطب نیز وفق مقررات قانونی پاسخ قبلی را می دهد . متقاضی اعلام میکند که رییس دستور داده ولی قاضی شعبه با من مشکل دارد و یا اینکه می گوید قاضی دارد از طرف مقابل حمایت میکند .و آنوقت است که مدیر می شود انسانی خوب و خداشناس و قاضی شعبه می شود انسانی که از راه حق و عدالت خارج گردیده است . بنده اسم این شیوه مدیریتی را مدیریت مصلحتی و یا مدیریت محبوبیت گذاشته ام البته شاید دوستان بتوانند نام مناسب تری انتخاب کنند . مثلآ اگر محکوم علیه پرونده ایی تقاضای تقسیط دیه را بنماید و قاضی اجرای احکام بگوید باید دادخواست اعسار بدهی و مراجعه کننده مدعی زمانبر بودن دادخواست شود و درخواستش را پیش مدیر ببرد مدیر می نویسد « عینآ جهت مساعدت به اجرای احکام ارسال شود .»حال انکه اگر مدیر درست راهنمایی کند دیگر وقت قاضی شعبه با چنین مراجعه کنندگانی که تعدادشان نیز کم نمی باشد هدر نمی رود. شما دیگر تا آخر خودتان حدس بزنید چه می شود .اگر در روز فقط سه تا پنج نفر از این مراجعه کنندگان داشته باشید ببینید در هفته و یا ماهیانه چقدر وقت شما هدر می رود

نگرشی به تعریف مدیریت و حواشی آن

مدیران از قدرت ، نفوذ و توانایی لازم برای حرکت دادن جامعه برخوردارند.جامعه ایی که مدیریت کارآمدتری دارد، درجه ی بالاتری از استحکام را تجربه می کند . نقش این مدیریت تسهیل امور و توانمند سازی جامعه است . مدیریت کار آمدتر به معنای ظرفیت اجتماعی یا سازمانی بیشتر است . فقدان مدیریت مناسب ، نمودی از ضعف جامعه یا سازمان است . امـــــــا ........

بعضی ها در محیط کار مدیرند و بعضی ها در خانه ، بعضی ها میز مدیریتی دارند و بعضی ها جایگاه آنرا ، بعضی ها مدیرند و بعضی ها مدبر ، بعضی ها پیپ مدیریتی دارند و بعضی ها تیپ آن ، بعضی ها مدیرند و منشی دارند و بعضی ها تنها مدیرند و در اصل تنها منشی اند . بعضی ها مدیرند و ماشین مدیران را دارند و بعضی ها در اصل تنها ماشین اند و ماشین مدیران را می رانند . بعضی ها رنگ مدیریت دارند و بعضی ها علم آن ، بعضی ها خــدادادی مدیـرند و بعضی ها اکتسابی و انتسابی ( یعنی تنها به واسطه ی پدرشان یا بستگانشان ) . بعضی ها حکم مدیریتشان از جنس کاغذ و امضای مـافـوق است و بعضی ها از جنس عمل و کارکرد و تجربه ی شان . بعضی ها در گزارش ماهانه ی تنظیم شده توسط خود ، مدیر موفق اند و بعضی ها در عملکرد تنظیم شده مافوق و زیر دستان خود . بعضی ها تنها مدیرند و بس ، و بعضی ها مدیرند و یک دنیا ارزش . بعضی ها امضایشان چند روزی اعتبار دارد و بعضی ها عملکردشان یک عمر . بعضی ها یاد خود را با خود می برند و بعضی ها خود می روند و اما یاد و نامشان می ماند . بعضی ها عشق مدیریت دارند و بعضی ها مدیر عاشق اند . بعضی ها بر نام سازمان مدیریت می کنند و بعضی ها بر قلب کارکنان سازمان . بعضی ها مدرک مدیریت دارند و بعضی ها درک مدیریت ، براستی که در این جهان با دستاوردهای گوناگون بشری ، دست یافتن به یک بینش صحیح از مدیریت ، در میان گرایشها و سلیقه های مختلف آسان نیست . مدیریت علم است یا هنر ؟ یا آمیزه ایی از هر دو ؟ آیا مدیر برای رسیدن به یک هدف مشخص ، به کارآیی و توانایی های افراد سازمان یا مجموعه خود ، نیاز دارد ،یا بی نیاز از ماهیت « توانایی » دیگر افراد سازمان است . و موفقیت در پیشبرد امورات سازمان را صرفاًً در صدور یک دستورالعمل یا اطاعت محض و بی چون و چرای افراد آن سازمان می داند . مگر نه اینکه « مدیر » در هر روز و هر ساعت از کار خود ، با آدمها سرو کار دارد ، آدمهایی که هر یک در حالات روحی و حتی وضع جسمانی متفاوتی هستند ، اگر مدیران با اوضاع و احوال ثابت و جامد ، مانند مهره های شطرنج یا پیچ و مهره ماشین سرو کار داشتند ، اعمال مدیریت چقدر آسان بود ...

آزمون و خطا

نقدی بر اصلاح مواد 34 و 35 و 36 آیین نامه قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب 9/11/1381 اصلاحیه مورخ  19/6/1387

ادامه مطلب ...